مونا :: 86/8/22:: 11:27 صبح
چگونه می توان ازوقت های سگی گذشت
صدای سائیده شدن روحم را
می شنوم
لحظات و ثانیه ها
عمرم را می گیرند بدون حضور تو
دیگر حتی توان
فکر کردن ندارم
دلم می خواهد
خودم را در میان دستانت ولو کنم....
مونا :: 86/8/22:: 10:29 صبح
بدون حضور تو در خود فرو می روم
خنده خاطره می شود
اشک می لرزد و می ریزد ...
تکرار می کنم :
" قطره دریاست اگر با دریاست"
دریای من!
حضورت را در کجا جستجو کنم
تا دریای وجودم را هویت بخشی
بدون حضور تو
قطره هم نیستم
چه رسد دریا!
مونا :: 86/8/21:: 5:53 عصر
تا کی؟
روزی چند بار؟
باید این بدون حضور تو بودن را
به خود گوشزد کرد....
تا کی باید تنها نفس کشید؟
تا کی باید تمامی لحظات را غوطه ور در بدون حضور تو
به اتمام رساند!
تا کی باید از بدون حضور تو بودن نوشت ؟
چقدر دلم می خواهد بدون حضور تو را برایت گریه کنم
تا بفهمی چقدر بدون حضور توام .......
مونا :: 86/8/21:: 5:41 عصر
امروز تمام بدون حضور تو را که در درونم بود
بیرون پاشیدم
امروز نوشتم هرچه را که در درونم موج میزد
بدون حضور تو
به یاد حضورت نوشتم
نوشتم تا فقط تو بخوانی
این همه بدون حضور تو بودن را
و راز سکوت بین نگاههای گره خورده را
در لحظات پر از
حضور تو بودن.....
مونا :: 86/8/16:: 7:16 عصر
تمام لحظات بدون حضور تو را
بر آسمان فریاد کردم
برای لحظات حضور تو.....
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
